روزی پریدن آغاز کردم
در راه همسفری همراهم شد
گفتیم و شنیدیم
گله کردیم و اندیشیدیم
در طوفان حوادث
در افتاب زمانه
بر فراز موج بلند
در زیر سایه عقابی بزرگ
بر سر سرو نشستیم
و به انتها چشم دوختیم
همه روشنی بود و نشاط
امید بود و ترس از نرسیدن
دلخوش بودم به همراهی اش
به نرمی و استحکام کلامش
چون سایه ای در کنارم
بود و نبود
اما روزی بی خداحافظی
رفتن را اجبار دید
و ماندن را مرداب
شوقش نبودن بود و رفتن
و رفت و همرهی را تابش نبود
وچشم دلم بدرقه اش کرد باسکوتی عمیق
او سکوت بود خود سکوت
در قلبش دنیایی از فریاد
در سینه مهری بی کران
رفت اما رد پایش بر دل ماند
ردی که هرگز پاک نشود
اینک بر شاخه نشسته ام
چند خطی مینویسم
چشم بر افقها دوخته و در انتظار
شاید روزی راهش به این سو افتاد
و یادی و سلامی با این همسفر
128198 بازدید
10 بازدید امروز
376 بازدید دیروز
3175 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian